Collecting Moments

Live life with no excuses, travel with no regret ! ! !

جامانده‌ای در نقطه صفر مرزی

جامانده‌ای در نقطه صفر مرزی

بروید! خوش‌ به سعادتتان. حتما بختتان بلند است که تا اراده می‌کنید می‌روید! حتما آن طرف مرزها کسی هست که هوایتان را دارد. که اگر دل‌تان هوایی شد می‌گوید بفرما! اما من، کسی نیستم جز جا مانده‌ای در نقطه صفر مرزی. رو سیاهی که چند متر چند متر به خانه محبوب نزدیک می‌شود!

جامانده‌ای در نقطه صفر مرزی

آموزش php؛ حنان سالمی: بروید! خوش‌ به سعادتتان. حتما بختتان بلند است که تا اراده می‌کنید می‌روید! حتما آن طرف مرزها کسی هست که هوایتان را دارد. که اگر دل‌تان هوایی شد می‌گوید بفرما! اما من، کسی نیستم جز جا مانده‌ای در نقطه صفر مرزی. رو سیاهی که چند متر چند متر به خانه محبوب نزدیک می‌شود! پارسال چند متر، امسال چند متر، و سال آینده چه تضمینی است که من آیا زنده باشم و چند مترِ دیگر، جلوتر بروم؟! کلافه‌ام از کار روزگار. از تقدیری که روادیدش برایم فقط تا لب مرز صادر می‌شود! چند ساعتی هست که رسیده‌ام مرز چذابه. بیخ تا بیخ پر از آدم است اینجا. از برادران و خواهران پاکستانی و افغانستانی بگیر تا هم‌وطن‌های هم قد و قیافه خودم. نگاه‌شان می‌کنم. می‌شمارمشان. حسرت می‌خورم. کمی هم بیشتر از آنچه باید، عصبانی‌ام. یعنی در مسیرِ پیاده رفتنِ این همه آدم، فقط من، یک نفر، اضافی‌ام؟! مگر من جای چند عاشق و زائر حقیقی را تنگ می‌کنم؟ مگر توی سینه منِ یک لا قبا، دل نیست؟! عطر دانه‌های تسبیح خم می‌شوم تا بند باز شده کتونی‌ام را ببندم. خسته‌ام. بی‌حوصله. و شاید هم دل‌خور! می‌نشینم لبه بلوار. من که قرار نیست بروم کربلا. نمی‌فهمم پس این همه عجله‌ام برای چیست. خودم خودم را به مسخره می‌گیرم! گاری بزرگی با خِرت خِرت بلندی از کنارم رد می‌شود. پیرزنی پاکستانی با چشم‌هایی مهربان و بادامی، روی گاری نشسته و عزیزانش هل‌اش می‌دهند. یعنی این گاری را تا آن‌ورِ مرز ایران هم دنبال خودشان می‌کشند؟! پیرزن اما عین خیالش نیست. یک خنده عمیق روی صورتش نشسته که عطر دانه‌های تسبیح کرب‌وبلایی که توی دستش می‌چرخد را می‌دهد!  

پیرزن پاکستانی در مرز چذابه   خاک عبایم را می‌تکانم و دوباره راه می‌افتم. می‌خواهم بفهمم اینجا چه خبر است. اصلا امام حسین (ع) چطور با این جماعت، تا کرده که برای رسیدن به حضرتش، جای سوزن انداختن نیست؟  

رو سیاهی مشایه   به خودم نیشخند می‌زنم: «چه بی‌چاره‌ای حنان! حالا که دستت به ضریح شش گوشه نمی‌رسد می‌خواهی برای دست‌های به ضریح رسیده، حرف دربیاوری؟!» نه، من اهل حرف درآوردن نیستم. می‌بندم این دهانی را که هر وقت به گلایه باز شده بین خودم بوده و خدای خودم. به ساعت نگاهی می‌اندازم. خوش وقت رسیده‌ام. هوا هنوز روشن است و درست اول جاده مواکب ایستاده‌ام. مثل دیوانه‌ای که راه، گم کرده! اما بروم که چه؟ دختری با لپ‌های گُلی دختری با لپ‌های گُلی روبه‌رویم می‌ایستد: «خاله، بفرما شربت!» سرش را می‌بوسم: «امیدوارم شربت تو، دلِ سوخته‌ام رو خنک کنه!» می‌خندد و با تعجب نگاهم می‌کند. شربتش را سر می‌کشم. ای کاش الآن زمان جنگ بود! و این شربت از همان‌هایی که می‌خوردی و شهید می‌شدی و روحت راحت می‌رفت کربلا! اما صدام، سال‌هاست که مُرده. «پس چرا من به أرض کربلا نمی‌رسم؟»  

خادمی هشت ساله از سرزمین پاکستان    

دیدگاهتان را بنویسید

Next Post

پیش‌بینی هوای گیلان در تعطیلات آخر هفته

س سپتامبر 5 , 2023
مدیرکل هواشناسی گیلان از کاهش محسوس دما در استان تا روزهای ابتدایی هفته آینده خبر داد و گفت: از ظهر پنجشنبه شرایط جوی ناپایدار در منطقه شکل گرفته که در پی آن دمای پنج تا ۱۰ درجه کاهش می‌یابد.